کافه بیان

جایی برای مسخره بازی های چند تا خیالباف!

رول نویسی چهارم: جنگ داخلی D:

سلام *-*

 

به چهارمین رول نویسی کافه بیان خوش اومدین! =))) بعد از استقبالای زیادی که شد و جا افتادن بچه ها توی مسیر رول نویسی از بین رفتن اشکلات و اشتباهایی که ممکنه توی رول نویسی رخ بده و عادت کردن نویسنده‌ها به رول نویسی، آرتی یه دمپایی بهم پرت کرد هیچ‌کاری نکرد حقیقتا._. . خودم گفتم که بهتره یه رول نویسی دیگه داشته باشیم! =))

و چجوری اینجوری شد؟ دیدم که تو رول قبلی یکم دارک شدیم، داریم همدیگه رو تیکه پاره میکنیم و میکشیم:/ پس تصمیم گرفتم این دفعه رول فان داشته باشیم! D": 

رول فان چیه؟

رول فان رولیه که توش همه چیز خنده‌دار و مسخره پیش ‌می‌ره، توش از ایموجی زیاد استفاده میشه (که ما ایموجی نداریم و از ^-^ و *-* و از این قبیل استفاده میکنیم) و روی یه خط بامزه جلو میره و چیز غمگینی نداره توش، حتی ممکنه خلاف قوانین طبیعت هم پیش برهD:

 

اگه نمیدونین رول نویسی چیه و تازه میخواین شروع کنین بهش، نگران نباشین.. با خوندن پست اولین رول نویسی کافه بیان و همینطور خوندن ادامه این پست و خوندن قانونای جدید که باعث میشه رول نویسی کیفیت خودشو حفظ کنه میتونین خیلی راحت رول نویسی کنین، اگه هم کسی بهتون گیر داد که چرا اینجوری مینویسی بیاین به خودم بگین مسدودش میکنم ^-^ (به جز آرتمیس، چون دوستِ خود خودمه و هیچ ربطی به این نداره که مدیر کافست و تو یه ثانیه میتونه حذفم کنه D:) همه با توجه به قوانین و سوژه میتونن رول رو بنویسن و خوش بگذرونن D:

اگه هم رول نویسی اول رو نخوندین و کنحکاوین بدونین رول نویسی چیه، رول نویسی یعنی:

*رول نویسی یعنی داستان نوشتن اون هم به صورت گروهی. یعنی یه نفر چند خط اول داستان رو می نویسه، بعد بقیه رو خبر می کنه تا بیان و به سلیقه ی خودشون ادامه اش بدن.*

و تجربه لذت بخشیه، مثل کتاب نوشتن ولی توی یه مدت خیلی کوتاه و با دوستاتون.. قشنگ نیست؟ D:

بریم سراغ سوژه، بعدش هم قوانین رو مینویسم که اگه بهشون عمل کنین به همه لطف کردین^-^

 

سوژه: 

-ازش متنفرم! بره گم شه اصلا!

 

آرتمیس وارد دفتر مدیریت کافه شد و در را محکم بست، با عصبانیت کیف خود را روی صندلی بخت‌برگشته‌ای که سمت چپش بود پرت کرد و خود را روی صندلی نرم سمت راست انداخت، روی صندلی یه برگه چسبونده شده بود: (آرتی حقوقمو بده! ^-^)

برگه رو با حرص پاره کرد و سرشو به مبل نرم فشار داد و سعی کرد از عصبانیت داد نزنه، فعلا حوصله کارمندایی که همینجوری حقوق می‌خواستنو نداشت. داشت کم کم آروم می‌شد، سرشو آورد بالا و نفس کشید،

«اصلا استلا از همون اول دوست خوبی نبود، همش اذیت می‌کرد، فاجعه کنکور 1400 رو که دیگه نگو، چی با خودش فکر کرده؟ فکر کرده خیلی ازم بهتره؟ سریع جایگزینم میکنه، فکر میکنه چون بزرگتره ازم عاقل‌تره، برو به کارای بزرگونه‌ت برس خانوم خانوما!»

خودش میدونست که این حرفاش واقعیت نداره و همه رو داره از سر عصبانیت میگه، به جز قسمت آخر که استلا فکر میکنه ازش بزرگتره، امروز به آرتی گفت که باید بزرگتر شه تا کاراشو درک کنه و بعد از دعواشون آرتمیس واقعا کفری شده بود و ولش کرد و اومد کافه. خواست بلند شه که صدای آشنایی از پشت سرش گفت: «آرتی؟ .-.»

شتاب‌زده برگشت و با دیدن منظره پشت سرش دلش خواست بزنه تو سرش. بچه‌ها پشت سرش توی اتاق مدیریت نشسته بودن و ماروپله بازی میکردن، کیدو بود، وایولت بود، هلن بود، عشق کتابم بود. هلن دستشو کرد توی بسته چیپسش و همین‌طور که چیپس می‌خورد به آرتمیس خیره شد و ادامه حرف کیدو رو داد.

«چی شده؟ :"»

آرتی عصبانی‌تر شد.

«شما تو اتاق مدیریت نشستین دارین ماروپله بازی می‌کنین؟ :"| روی زمین؟ :"| جلوی میز مدیریت؟ :"| اونم توی اتاقی که مثلا برای مدیره؟ :/»

عشق کتاب شونه بالا انداخت.

«میخواستیم تنوع شه. ^-^» و بعدش به آرتمیس خیره شد. «حالا بگو چی شده، استلا چیکار کرده؟ چیکار کردین؟» و آبمیوه‌اش رو برداشت و با صدای آزاردهنده‌ای ازش نوشید. صدای نی و آبمیوه تو کل اتاق ساکت پخش شد. وایولت گفت: «بگو دیگه! :"» همشون نگران بودن، چون معمولا آرتمیس عصبانی نمیشد، اگه از چیزی ناراحت و عصبانی میشد هیچوقت بروز نمیداد، نشون میداد. یه کاری میکرد تا دلش خنک شه. (D:)

آرتمیس سرش رو پایین انداخت: «با استلا دعوام شد. دیگه هم نمیخوام باهاش حرف بزنم، اون دیگه دوست من نیست..»

«ولی برای ما هست. ^-^»

عشق کتاب اینو گفت و وسط حرف آرتمیس پرید. آرتی سرشو تکون داد و دمپایی که اونطرف افتاده بود رو پرت کرد به سمت سر عشق کتاب. عشق کتاب پرت شد اونور.

«داشتم میگفتم.. استلا و من دیگه دوست نیستیم، دیگه هم حق نداره بیاد تو کافه، بره با ویل خوش باشه..»

کیدو پرسید: «قضیه مربوط به ویله؟»

«یه جورایی.. شما دارین به چی فکر میکنین؟»

هر 4 نفر پشت ماروپله به همدیگه نگاه کردن و لبخند زدن، همشون میدونستن باید چیکار کنن، باید بچه‌های کافه رو جمع می‌کردن تا با هم بتونن آرتمیس و استلا رو آشتی بدن.

هلن عینک دودی‌ش رو از ناکجا احضار کرد و گذاشت روی چشمش. پوزخند زد و گفت:

«همه چیز رو از اول توضیح بده.»

 

قوانین^-^ :

1.قبل از اینکه رولتون رو بنویسین حتما یه رزرو کوچولو بذارید و بعدش که فرستادینش پستتون رو بنویسین. اینجوری با یه بنده خدایی همزمان یه ایده رو پیش نمیبرینD:

2. شخصیتا خودمونیم، ولی نقش باید داشته باشیم. هرچند سخت نگیرین. D":

3. هر 6 تا نظر، یه خلاصه. خلاصه چیه؟ براتون توضیح میدم، خلاصه باعث میشه کسی که از وسط رول اومده بتونه توی رول نویسی نقش داشته باشه و محبور نباشه کل طومارامون رو بخونه=)

4.اسپم مشکلی نداره تا وقتی که زیاد نشه، حرف بزنین با هم، آرتی پاکشون میکنه بعدا D:

5.ادامه این رول حساسه، سوژه رو مشخص میکنه.. مراقب باشین =)) دلیل دعوای آرتی و استلا میتونه ویل باشه، میتونه کتاب باشه، میتونه هرچیزی باشه.. فقط به ویلم مربوط باشه=)

6.این رول نباید سد اند بشه، چون رول فانه=))

 

بعدا نوشت: بیاید سریع تر این رول رو تموم کنیم دیگه! *ایموجی چاقو*

۲۶۵ نظر ۱۳ موافق ۱ مخالف

پسارول نویسی!(جبرانی)

سلام بچه ها!

بچه ها سلام!

خوبین؟خوشین؟

خب من دوباره به آغوش گرم کافه برگشتم و دارم شیر موز نوش جان می کنم و..(آرتی از پشت پیش خوان دمپایی پرت می کند)چیزه هیچی بریم سر اصل مطلب.

من دیدم این دفعه پسا رول نویسی اینجانب بسیار سمبل کاری بود،بنابراین این رو درست کردم:دی

 

برین خوش باشین.امیدوارم دوسش داشته باشین!

+تم آهنگم توشا بود.به طرز عجیبی این آهنگ به نظرم شبیهشه

۱۲ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف
کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان