سمر از اون ور با لحنی که یکمی توش خجالت داشت گفت: آم خب...ببخشید وسط مرموز بازیاتون میپرم، ولی اگه خستگیتون در رفته، فکر کنم دیگه کم کم باید راه بیوفتیم؟
ریحون که حالا یکمی دستپاچه شده بود شونه های هلنو از پشت فشار داد:آره! آره چه ایده خوبی! منم دیگه می خوام ببندم!
پیتر همه چیز دان گفت:ولی هنوز تا پایان ساعت کاری سه ساعت و چهل و سه دقیقه و پونزده...چهارده...سیزده...دوازده...یازده...د-
ریحون پیترو هل داد بیرون:ولی ساعت کاری من تا همین الانه! همین الان!
و بقیه رو هم عملا انداخت بیرون.
پری:ولی ریحون سان ما هنوز سفارش ندادیممم!
هلن که هنوز لیوان چایی اش را در دست داشت، ته مانده آخرش را با سر و صدا تمام کرد و لیوان را دست ریحون داد: به هرحال، عزت زیاد. *ترک صحنه
آیلین: ببینم این واقعا طبیعی نیست، ما عملا هنوز کلی راه داریم بعد اون مشتاقانه رفت!
پیتر:*دستپاچگی**زدن سر انگشتان به هم* خب...هلن یه جورایی...همیشه همینطوری بوده.
آیسان:*خطاب به آرتمیس*یاد بگیر*-*
آترمیس:چیرو؟*-*
آیسان:ناپلئون بهتری باش*-*
آرتمیس: اوژنی بهتری یشو تا ناپلئون بهتری بشم*-*
آیسان:*کندن در کافه* منو از چی میترسونیییییییی
ریحون:درممممم!
استلا:*گرفتن در و برگرداندن سر جایش* متفرق شین! زود تند سریع!
مونی: لازم نبود اینقدر نا ملایمانه بگی -.-
آرام:تصورات روحیمون ازت بهم می خوره مادر.
مائو دوباره چوب بیسبالو دستش گرفت و بقیه هم راه افتادن.
پری:*برگشتن و دست تکان دادن خطاب به در بسته ی کافه* خداحافظ ریحون ساننن! بازم میایم پیشتونن!
و رفت.
ریحون از پشت پنجره نگاهشون میکرد، لبخندی زد و لیوان هلنو روی میز گذاشت: به سلامت...
~~~
*در حین راه رفتن*
آیسان:پری، واقعا توی زیرزمین چه اتفاقایی افتاده بوده؟
پیتر:آم...بنظرتون...
آرتمیس:خفت کردن پیتر*میذاری بگه یا بذارتمت بگی؟*-*
پیتر:.....فقط چون ممکنه خوشایند نباشه گفتم.....
آرتمیس:بذار بگه*-*
پری:خب...اونجا یه بخش شکنجه گاه گونه ای داشت که...خب...
آیسان:لازم نیست اونجاشو بگی.
پری:اوهوم...و خب بخش دیگش یه جای اداری مانند بود. کلیا میومدن و میرفتن و بعضی وقتا چندین نفر با لباسای پر از زرق و برق میومدن و سر میزدن، اوموقع کلی دعوا میشد!
آرتمیس:چند نفر بودن؟
پری:زیاد بودننن! ولی خب اون لباس زرق برقیا، تا اونجایی که شمردم ده نفر. گمونم. کلی به همه دستور میدادن، و بعضی از دستوراشون درمورد این بود که نفر بودی رو کی آزمایش انجام بدن. اگه می تونستم راه ارتباطی با بیرون داشته باشم، میتونستم بهشون بگم که زودتر سوژه هارو فراری بدن...
استلا:تقصیر تو نیست :"
انولا:بعدش چی؟
آیسان:عروس قشنگم، صدا درنمیومد ازت کههه*-*
پیتر:عروس؟...
آیلین:هیونگ تو اسب سفیدی*-*
پیتر:فسفر سوزوندن
پیتر:سوختن*
انولا:بس کننییییننننن
آرتمیس:عه بسه دیگه، چه سیندرلا چه پیندرلا، اگه خوششون نیاد بس کنین!
پری:........آیسان ساننننننTT آرتمیس سان منو ززدددددد
آرتمیس: بچه وات-
آیسان:زدیششششش
آرتمیس: چی من ن-
آیسان:تو اونو زدییییییییی!*نازی کردن پری
استلا:تو اخراجی! فرومایه!
آرتمیس: اینجا دیوونه خونسسسسس!
پیتر:خوشحالم که به این نتیجه رسیدی^-^
سمر و هلن و مونی و آرام و مائو:*جلوتر از همه راه رفتن
آرام:احساس میکنم از لحاظ فزیولوژی دچار دگرگونی شدم-
سمر:خب، گمونم یه چیز طبیعی باشه؟ مثل اینه که بوم نقاشیتو بشکنن.
آرام:نه...دراون حد.....
مونی:*تمیز کردن لبه چاقوی جیبی شماره ۱۴۵ امین با گوشه ژاکت خونی اش* چقدر دیگه مونده تا سکمف؟
سمر:خب، گمونم کلی مونده باشه؟ یعنی مونده. ولی ازونجایی که ریحون گفتش از راه های فاضلابی راه داره به سکمف...*ایستادن*
*لشکر پشت سرش*خوردن به سمر و نفله کردن هم دیگه
آیلین:مائوووو قلاف کاتاناتو کردی تو چشممممممم
مائو:عه ببخشید*-*
استلا:آیسان را از روی انولا که زمزمه میکرد"عروس دارم ماه" بلند میکند* پیتر زنده ای؟
پیتر:زندم، حداقل*بیرون کشیدن خود از زیر پرونده پنجاه کیلوگرمی "بوته چیست"*
*خر خر
استلا:*زیرپای خود را نگریدن*پریییییی
پری:پری مرد...پری به کائنات پیوست.
و جلوتر*
سمر:گمونم این همون راه باشه.
و آنجا دریچه فاضلاب بزرگی بود که رویش نوشته شده بود "سازمان برق و آب تهران، دیدیدیدی💫".
مائو:خب پس منتظر چی هستیم؟ بریم دیگه!
مونی:نه...وایسین...*تمرکز کردن
اونا دارن میان!
همگان:کیا؟
مونی:...زامبیا! یه لشکرین واسه خودشون!
و قبل از اینکه در فاضلاب را بدارند تا محو شوند، زامبی هایی کمی سازمان یافته تر جلویشان سبز شدن...
صدایی از پشت گفت:unusual hilichurl
پری:گنشین؟...
صدا:گنشین
همگان:*برگشتن* نوبادی سنسییی!!