سلام! اینجا کافه بیانه، و ما اومدیم با یه بخش جدید...به اسم مصاحبه.
به عنوان اولین مصاحبه رفتیم سراغ کسی که تقریبا همتون می شناسین! اسمش اصغره، پنجاه و هشت سالشه، عاشق مواده و سیگار می کشه. امروز وبلاگش یک ساله میشه، جز عوامل کافه بیانه و اوه! فهمیدین کیه؟=)
بریم که داشته باشیم یه مصاحبه حوصله سر بر خفن و باحال با عشق کتاب!
خب آقای عشق کتاب! فک کن یک نفر که اصلا تو رو نمی شناسه، و از بروز شده ها اینجا رو پیدا کرده، کنجکاو شده تو کی هستی، خودتو بهش معرفی کن.
اول اینکه.. این همون سوال معروف خودتو معرفی کنه؟ اگه آره که پس هیچیD:
درود خدایان بر تو باد! من عشق کتابم=") از آشناییت خوشوقتم و امیدوارم بیشتر با هم آشنا شیم. امم.. *مرتب کردن لباس* چی بگم دیگه؟ من از ملت مصاحبه میکنم.. ولی خودم تاحالا مصاحبه نشدم..:" چقدر سخته.. آخه همه منو میشناسن دیگه..
سلام=) من عشق کتابم، امم.. 14 سالمه و میدونم چقدر کم به نظر میاد:/ چرا 14 سال انقدر کمه؟ به سینیورم معروفم اینجا و.. همین=)
(گند زدم.. نه؟ :" بریم سراغ سوال بعدی..)
وای پسر من اصلا بلد نیستم مصاحبه کنم....دیگه چی میپرسن معمولا؟@-@
نمیدونم والا @-@
یعنی میدونم.. ولی منتظر میمونم سوالای جدید سر برسن D:
چطورین خواننده ها؟ چای میخورین؟ *نوشیدن چای*
بریم سراغ بقیه ی سوالا! خب.. نظرت درباره جو چندوقته سایت چیه؟
خب... اگه بخوام راستشو بگم واقعا ناراحت کنندس، درصورتی که هممون میدونیم بیان باید چجوری باشه ولی اینجوری نیست، منظورم اینه که خیلیامون تو همون به اصطلاح «عصر طلایی» سایت بودیم. آسمون میدرخشید، هرجایی که فکرشو بکنین صفحه چت درست میشد، هردفعه که میومدی یه پیام خصوصی داشتی.. همه خوشحال بودن و خیلیا با اون یکی آشنا شدن. و من فکر میکنم مربوط به افراده. درسته، یه بخش عمده ایش مخصوص به استلاست.. که رفتنش باعث شد یکم داستان مربوط به بچه ها ضعیف و خاکستری بشه. البته نمیگم فقط استلا باعث شده و فقط استلا میتونه باعث بشه. خیلیا اگه از بیان برن باعث میشن که جو بیان خاکستری شه. البته چون استلا از همه پرانرژی تر بود و خیلی پررنگ بود حضورش.. معلومه که دلمون براش تنگ شده=")
سوال بعدی...اگه یه روز از خواب بیدار شی و بفهمی بیان فقط یه خواب بوده....نه آرامی بوده نه آرتمیسی، نه استلایی و تو هم فقط امیریوسفی....نه عشق کتاب، نه سینیور و نه عینک دودی...همش یه خواب بود! واکنشت چیه؟
عجب سوالی.. *سکوت*
امم.. شوک زده میشم و خب.. واقعا سخته که چه واکنشی نشون میدم.. و دپرس میشم.. چون بوده وقتایی که یه خوابی میدیدم و انقدر واقعی بوده که وقتی بیدار میشدم دپرس میشدم.. اینکه جای خود داره..
نمیدونم واقعا، ناراحت میشدم.. مخصوصا هویتم.. عشق کتاب بودنم.. دوستام، اینکه همشون یه خواب بودن خیلی ناراحت کنندس. احتمالا بعد از یه مدت سعی میکنم هضمشون کنم. و باهاشون زندگی کنم، یعنی تو ذهنم یه جایی رو نگه دارم که آره. من یه زمانی، حتی توی خواب عشق کتاب بودم. دوست پیدا کرده بودم.. :)
نه بابا راحت باش سوال بپرس خودتم D: هممم....یادمه یه جا گفتی اولین وبلاگم تو بلاگفا بود...چه جوری بود اونجا؟ چند سالت بود اون موقع؟
خب... درست یادم نمیاد، یا ده سالم بود یا دوازده سالم، یکی از این دوتا و اولین وبلاگی که رسما توش فعالیت کردمو یادمه.. توش داستان ترسناک مینوشتم:/ و داستانمم یادمه تو اون سن خوب بود.. حتی دوتا خواننده داشت وبم:) یکیشونم دختر بود.. البته شایدم نبود و اشتباه میکنم، اصلا هیچی از اون موقع یادم نیست، فقط قالبشو یادمه با یکی از نظرا که گفته بود چرا کم فعالیت میکنم.. بعد اون وب بازم تو بلاگفا فعالیت کردم و وب زدم.. اما این دفعه اصلا یادم نمیاد درمورد چی بود=)
اوه از همون موقع نویسنده بودیا D: ..حرف خواننده دختر شد..مشکلی نداری (که همه میدونیم داری:|) بیشتر آدمای اینجا دخترن؟ بیشتر دوستات؟ یادمه اون اوایل که اومده بودم وبت اینجوری بود که «گاددد*-* این پسره واقعا؟!» همونطور که گفتم قبلاً احتمالا...اولین وبلاگی بود که می دیدم نویسندش پسره =) دوست داشتی یک دختر می بودی تو بیان که همه دوستاش پسر باشن؟ یا همین جوری؟ کدوم بدتره به نظرت؟
بله بله D:
امم.. بذارین روراست باشم. سخته، واقعا سخته. حداقل برای من بعضی وقتا واقعا سخت میشه.. من هیچوقت با عموم همجنسام راحت نبودم.. ولی این دلیل نمیشه هیچوقت نتونم باهاشون راحت باشم و میتونم بگم درسته که من هم با یه پسر یه جور حرف میزنم هم با یه دختر یه جور، ولی مسلما تو حرف زدن با یه پسر راحت ترم تا با صحبت با یه دختر. یعنی پسر اینجوریه که حرف میزنم و بیخیال بابا، بذار راحت باشم. ولی با یه دختر باید به این فکر کنم که اوکی، این حرفو بزنم ناراحت میشه؟ چیکار کنم که معذب نشه؟ بازم حرف بزنم؟ فکر نکنه میخوام اذیتش کنم؟ بذار لبخند بذارم. اینجارو بگم بانوی من؟ از بانوی من خوشش میاد اصلا؟ بانو معذبش میکنه؟ و درسته شماهایی که از خیلی قبلتر بودین.. ولی تازگیا و بعد از یه سری ماجرا هروقت با یه دختر تو بیان آشنا میشم و حدس میزنم بیشتر میتونم باهاش در ارتباط باشم میرم خصوصیش و ماجرای بانو رو توضیح میدم و میگم که اگه احساس راحتی نمیتونه بکنه یا معذبش میکنه بهش نمیگم. اجازه میگیرم.
البته با چندنفرتون که دیگه این حرفارو ندارم:/ من و آرتمیس که دیگه داوشی هستیم باهم^-^ (کپی کردن از ویدیوهای قدیمی میا. زمانی که میا تصمیم گرفت شبیه پسرها حرف بزنه.)
به نظرم یه دختر با یه عالمه دوستِ پسر سخت تر و بدتر باشه.. چون که پسرا اخلاق متفاوتی دارن و حتی ماها هم نمیتونیم با هم ارتباط بگیریم خیلی وقتا. همچنین یه پسر بیشتر میتونه انعطاف پذیر باشه تو رفتارش.. یعنی تو جامعه اینجوری جا افتاده که آره، یه پسر خشنه و فوتبال میبینه، خشن منظورم این نیست که اصغر قصاب باشه:/ کلا روحیش لطیف نیست. ولی پسره میتونه روحیه و اخلاقو تغییر بده و با دخترا رفتاراش لطیف و مهربون باشه. ولی یه دختر توی یه جمع پسر نمیتونه، نه اینکه ناتوانی باشه:"/ پسرا به خاطر دوگانگی اخلاقیاتشون توی جامعه و واقعیت راحت تر میتونن فیکس بشن.. ولی توی یه جمع پر از پسر حتی ما پسرا هم نمیتونیم با همه ارتباط بگیریم.. درواقع من که نمیتونم.
چقدر حرف زدم:/ ایح:/
آره....یکم زیاد حرف زدی..D: حالا تصور کن همون یک نفر تو سوال اول (:/) رفته وبلاگت رو خونده و از شخصیتت خیلی خوشش اومده. یه چیزی از نقطه ضعفات بهش بگو. یه چیزی که فکر نکنه تو خیلی آدم خارق العاده ای هستی....به نظر خودت بدترین ویژگیت چیه؟!
امم... میخوام بهش بگم که من عاشـــق خودمم:") اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین..
من زیاد علاقه به خود ندارم.. دارم روش کار میکنم ولی همچنان زیاد عاشـق خودم نیستم.. امم.. و بعضی وقتا بیش از حد فکر میکنم و درگیری فکری دارم.. که بعضی وقتا خودش هی جور مزیتهD:
آره اینو که همه میدونیم، همه دوستات حداقل یه کامنت -عشق کتاب لطفاً خودت رو دوست داشته باش:/- گذاشتن D: سوال بعدی...بیست تا فکت از خودت بگو!
آره آره D":
چی بگم..؟ آخه میدونین همتون که.. D:
1. درسته یکم عجیبه ولی من از جوجه کباب متنفرم:/ اصلا خوشم نمیاد از کباب کوبیده.. کلا از گوشت زیاد خوشم نمیاد:"
2. یه بار با یکی از بچه های کلاسمون دعوام شد.. درحد بزن بزن نبود ولی دعوای خوبیم نبود، کلا کلاسمون به دوقسمت تقسیم شد و یه طرف حق منو گرفتن یه طرف حق اونو.. آخرشم هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد^-^
3. یه زمانایی زیادی احساساتی میشم.. (که حتما میدونستین"-")
4. خیلی مودیم و مودم خیلی وقتا عوض میشه.. ولی نه اینکه از این رو به اون رو بشم.. هنوز ناراحتی قبلو دارم ولی سعی میکنم خوشحال باشم D:
5. بیشتر از انیمه سریال میبینم و علاوه بر این که دارم انیمه ها رو شروع میکنم به دیدنش از سریال دیدنم راضیم.. خیلیاشون حالمو خوب کرد.. خیلیاشونم باعث شد چندتا ایده به سرم بزنه.. کلا مفید بودD: مثل یادمه سر یه قسمت از اس تی خیلی خندیدم=)
6. بیشتر بچگیم با دخترا گذشت"-" پسرا هم بودن ولی بیشتر دخترا رو میدیدمD:
7. یه بار وقتی بچه بودم توی مسافرت توی یه شهر غریبه گم شدم=-= (نه اینکه جام بذارن:/ رفته بودیم مسافرت و توی اون شهری که به قصد مسافرت مثلا رفته بودیم گم شدم.. یادمه دویده بودم تو شلوغی.. زود پیدام کردن:")
8. حرف زدنم بعضی وقتا یه کوچولو بیش از حد توش اغراق به کار میره.. مثلا دارم حرف میزنم میگم: پســر! خیلی اون خفن بود *-* یا مثلا اینجوریم که: واووو@-@ ممنون=) فکر کنم ویژگی خوبیه.. کسی حوصلش سر نمیره از حرف زدن باهام:دی
9. زود ناراحت میشم. بعضی وقتا. ربط به طرف مقابلم داره بیشتر.
10. یه زمانی آلرژی شدیدی داشتم.. خداروشکر بهتر شد.. الان فقط حساسیت فصلیش هست..
11. بیشتر از انیمه و سریال که دیده باشم، مانگا و کمیک خوندم.
12. بستگی به جمعی که توش باشم روحیات و خلقیاتم فرق داره، مثلا تو یه جمعی خیلی ساکتم تو یه جمع دیگه همش میخندم و چرت و پرت میگم*-*
13. اینم میگم چون تو چندجا دیدم مینویسن.. فقط از یه نوع آدم بدم بیاد، یکی که هم دروغ بگه، هم بخواد کسی رو اذیت کنه و هم سواستفاده بکنه =)
14. گفتم قبلا ولی برا پر کردنش بازم میگم... بلدم روبیک حل کنم و تو مدرسه توی شطرنج اول شدم:)
15. استلا هنوز نیومده؟ :/
*چی بگم دیگه؟ "-" تا همینجاشم چرت و پرت بود.. ایح:"*
سوال بعدی.....به نظرت یه روز ماریا رو پیدا می کنی؟
نمیدونم واقعا. اینجوریه که نمیدونم. تصمیم گرفتم زندگیمو بکنم و منتظرش بمونم. اومد.. چقدرم خوب. نیومد، مشکلی نیست..
و فک کنم دیگه داره تموم می شه...سوالی که دوست داشتی بپرسم اما نپرسیدم رو جواب بده D:
والا نمیدونم..چی بگم آخه؟ D:
همه سوالارو پرسیدی:"
و داره کم کم تموم میشه، برای این افرادی که میگم یه صفت بگو، یا اولین چیزی که به ذهنت رسیده:
واوو.. ایدشو کی داده؟ D:
استلا: امم.. دختر موطلایی(چرا من هی یادم میره اسم رنگ موهای استلا رو؟ :/) خیالبافی که برای هممون خیلی ارزش داره و دلمون واقعا براش تنگ شده.. یه دوست فوق العاده=)
آرام: بانوی تئوریمون که همیشه یه دوست خوب میمونه. همیشه میشه بهش اعتماد کرد و میشه ساعت ها باهاش درمورد هرچیز عجیب غریب و علمی حرف بزنی و خسته نشه.. هیچوقتم اسم واقعیشو نفهمیدم:/
آرتمیس: یه آدم بی ادب و نزاکت، تازه ایده هاشم مزخرف ترین ایده های دنیاست. کی آرتمیسو راه داد تو اکیپ؟ کسی که میشه باهاش 10 ساعت چت کرد و خندید و همیشه هست. یعنی آرتمیس همیشه همیشه همین دوروبراست(از فرست شدنش اینجا و اونجا معلومه:/) و باورتون نمیشه چقدر میشه باهاش راحت بود=) تازه ایده هاش.. ما تو اکیپ لقب ایده پرداز به کسی دادیم؟ اگه به استلا دادیم که مهم نیست، میخوام این لقبو بدم به آرتمیس ^-^ اگه قبلا مال استلا بود مهم نیست. میخواست باشه و حقشو پس بگیره. ^^
کیدو: بچ! چی میشه گفت راجع بهش؟ کیدو کسیه که همیشه میتونه توی بدترین شرایط بخندونتتون. میشه چت 10 ساعته تو وبش راه انداخت و کسیه که نبودش.. واقعا ناراحت کنندس=) و کسیه که از نظر خودش و صدالبته شخص شخیص بنده خیلی شبیه توکیوئه! (البته اگه خراب کردن و بیشعور بودن بعضی وقتای توکیو رو نادیده بگیریم -.-) اه.. دلم براش تنگ شده..
موچی: بانوی سرآشپزمون... موچی دوست خیلی خوبیه.. میشه باهاش راحت بود و میتونه راحت قانعت کنه.. و مهربونیش؟ باید چقدر درموردش بهتون بگم؟
آیسان: مامانِ بیانTT آیسان کسیه که ول کنت نمیشه:" فقط کافیه ببینه یه مشکلی داری، پینترستتو پیدا میکنه، وبتو هک میکنه، خصوصیتو به اسپم میبنده.. برای همینه که باید همیشه روش حساب کنین و بدونین که هیچوقت ولتون نمیکنه=))
هانی: هانی دوست عالی بود.. نمیدونم چی بگم.. الان که نیست و هیچ خبریم ازش نداریم.. فقط برگرده.. میدونم چیکارش کنم. (هیچ کاری نمیتونم بکنم درواقع، همینجوری گفتم:/)
برای این صفتا و این لقبا یک یا دونفرو بگو@-@ :
مود ترین نوشته ها: یومیکو/ موچی
خنده دارترین نویسنده ها: استلا/کیدو/ مائو
بهترین جدی نویسای بیان: سولویگ/ نوبادی
بهترین رومره نویسای بیان: هلن/ فاطمه
بهترین دارک نویسای بیان: وهکاو/ ؟
بهترین دیالوگ نویسای بیان: آرتمیس/ ؟
بهترین نویسنده های کلی از نظر خودت: صددرصد سولویگ/ فاطمه
پ.ن: ممکنه بگین هه.. دوستاشو نوشته، ولی خب دوستام همون کسایین که تو بیان میشناسمشون.. رودروایستی هم نداشتم با کسی... چندبار عوض کردم نظراتمو و حالا این شد چیزی که میبینین.. =) اوناییم که علامت سوال گذاشتم یعنی هیچ ایده ای ندارم که دیگه کی میتونه بیاد به عنوان نفر دوم.. نمیدونم، برای دارک نویس چندنفرو دارم ولی فکر میکنم بهتر باشه خالی باشه جاش^-^
پ.ن2: درمورد نویسنده های کلی اینا نظرای من بود:) یعنی از هرکدوم یه تیکه رو دارن.. مثلا سولویگ که من واقعا نمیدونم چطوری انقدر خفن مینویسه.. یا فاطمه که با اینکه من زیاد ازش اسم نمیبرم و تازه بهش گفتم یکی از پستاشو چقدر دوست دارم، فاطمه خیلی نرم مینویسه.. میدونین، رو قلب آدم میمونه.. سولویگم سبک خاص خودشو داره.. تازه جالبیش اینه که هیچکدومشون دوستای چه میدونم صمیمیم نیستن.. =)
پ.ن.3: حالا که فکر میکنم میبینم در حق خیلیا بی انصافی کردم.. کسایی که خوبن خودشون میدونن.. بهشون گفتم TT
دیالوگ نویسی چی هست که من توش خوبم؟@-@.....حالا به کسایی که تا اینجا خوندن و اون نفر تو سوال اول (:/) یه چیزی بگو، یه نصیحت یا هرچی. آره دیگه همون «یه جمله بگو که به یاد همه بمونه»
همینجوری گفتم:/
جدا از شوخی واقعا خوب نیستی:"
بگم از text هات؟ (البته میدون تکستات خیلیاش از کتاب و.. ـست:") یا از نامه ها و چیزی که پیوند کردم خودم؟ :| یا دیالوگایی که ازشون استخراج میشه؟ :/
عزیزای من.. مهربون باشین، مهربون باشین و بازم مهربون باشین. قضاوت نکنین.. درک کنین.. به خدا اگه این 5 تا رو تو زندگیتون استفاده کنین واقعا خوشحال میشین، کسی رو قضاوت نکنین به این دلیل که داستان زندگیش با شما فرق داره، به این دلیل که داستان زندگیش جلد شادی داره ولی داستان غم انگیزیه. :)
و سوال آخر....*با لحن مهران مدیری*....احساس خوشبختی می کنی؟:)
نه:)
آره:)
نمیدونم.
واقعا میگم. نمیدونم. قبلا میگفتم آره.. ولی الان هیچ ایده ای ندارم چی رو میتونم به عنوان خوشبختی بگم..
پس.. آره.. چون زندم آره.
*رقصیدن*